|
جمعه 3 مهر 1394برچسب:, :: 19:49 :: نويسنده : ❤️عـــــسل❤️
خودم رو واسه خیلی چیزها آماده کرده بودم ، واسه کلی حرف در ماشین رو باز کرد و رو صندلی کناریم نشست . کاغذی رو داد دستم کاغذ رو گرفتم و تو دستم مچاله کردم یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشای گریونش که ملتمسانه نگام میکرد خیره شدم اما باید میگفتم . بی شرمانه نگاش کردم و گفتم : دیگه ازت خسته شدم . دیگه نمیخوامت . دیگه واسم بی ارزشی بابا به چه زبونی بگم دیگه فراموشم کن . میخوام واسه همیشه برم و ترکت کنم کاغذ رو تو دستم فشار میدادم و هی میگفتم و دونههای اشک از چشماش جاری میشد نمیدونم چی شد . ماشینی اومد و زد به ماشینم و دختره مرد در حالی که بهت زده شده بودم . نامه مچاله رو باز کردم . فقط یه جمله نوشته بود که دلم رو سوزوند و تا آخر عمرم خواهم سوخت… “” ترکم نکن که میمیرم”
|